چهل نیکان هم دراومد
به به هر چقدر سر نیکی سرمون شلوغ بود سر نیکان خلوته الان که فکر میکنم میبینم اینجور بهتره ها آدم به اندازه کافی خسته و بیحوصله میشه که نتونه از مهمونای زیاد پذیرایی کنه مامانم عصر اومد خدا حفظش کنه یه دلگرمیه واسم خیلی دوسش دارم و میدونم از جون واسم مایه گذاشته یه قابلمه بزرگ کاچی درست کرد طبق معمول ندا و فاطمه(مامان بهاره) هم اومده بودن به بهونه اینکه اومدیم مامانت رو ببینیم باز خوب بود حموم رفتیم و غسل 40کردیم به چند تا همسایه کاچی پخش کردیم و بقیه اش رو هم با روغن حیوانی نوش جون کردیم اونا رفتن و مامان شام موند یه چند تا عکس یادگاری گرفتیم اینم محبت خواهرانه است که ول کن نیست دیگه اینم مرد کوچیک خونمون ...